کجای ای کودکی .....که قهر میکردیم تا قیامت
.......
//////
......
//////
و چند دقیقیه بعد قیامت می شد
گفتمش دل میخری گفتا چند
گفتمش دل مال تو تنها بخند
خنده کرد و دل زدستانم ربود
تابه خودبازآمدم او رفته بود
دل زدستانش به خاک افتاده
جای پایش روی دل جامانده بود
روزی از گورستانی می گذشتم روی تخته سنگی نوشته یافتم که نوشته بود: " اگر جوانی عاشق شد چه کند؟ " من هم زیر آن نوشتم: " صبر " برای بار دوم که از آنجا گذر کردم زیر نوشته ی من کسی نوشته بود: " اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ " من هم با بی حوصلگی نوشتم: "مرگ" برای بار سوم که از آنجا عبور می کردم انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد اما زیر تخته سنگ ، جوانی را مرده یافتم
گفتم دوستت دارم ، چه صادقانه پذیرفتی ، چه فریبنده آغوشم برایت باز شد ، چه ابلهانه با تو خوش بودم ، چه کودکانه همه چیزم شدی ، چه زود نیازمندت شدم ، چه حقیرانه به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی ، چه ناجوانمردنه وازه غریب خداحافظ به میان آمد ، چه بی رحمانه و من سوختم ، چه عاشقانه ولی هنوز هم دوستت دارم غریبه...
*پرسید به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو" بهش گفتم به خاطر هیچ کس. پرسید پس به خاطر چه زنده هستی؟ با اینکه دلم فریاد میزد "به خاطر تو" با یک بغض غمگین گفتم به خاطر هیچ چیز. ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک تو چشمانش جمع شده بود گفت به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است .