یک شبى مجنون نمازش را شکست بی وضودرکوچه ى لیلانشست.عشق،آن شب مست مستش کرده بود...فارغ از جام الستش کرده بود..!گفت یارب از چه خوارم کرده اى
برصلیب عشق دارم کرده اى...خسته ام زین عشق دل خونم نکن..من که مجنونم، تومجنونم نکن...
مرداین بازیچه دیگر نیستم...این تو و لیلاى تو...من نیستم !!گفت اى دیوانه،لیلایت منم...
در رگت پنهان و پیدایت منم...
سالها با جورلیلا ساختى...من کنارت بودم ونشناختى...