گفتم دوستت دارم ، چه صادقانه پذیرفتی ، چه فریبنده آغوشم برایت باز شد ، چه ابلهانه با تو خوش بودم ، چه کودکانه همه چیزم شدی ، چه زود نیازمندت شدم ، چه حقیرانه به خاطر یک کلمه مرا ترک کردی ، چه ناجوانمردنه وازه غریب خداحافظ به میان آمد ، چه بی رحمانه و من سوختم ، چه عاشقانه ولی هنوز هم دوستت دارم غریبه...
*پرسید به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو" بهش گفتم به خاطر هیچ کس. پرسید پس به خاطر چه زنده هستی؟ با اینکه دلم فریاد میزد "به خاطر تو" با یک بغض غمگین گفتم به خاطر هیچ چیز. ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک تو چشمانش جمع شده بود گفت به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است .
یک شبى مجنون نمازش را شکست بی وضودرکوچه ى لیلانشست.عشق،آن شب مست مستش کرده بود...فارغ از جام الستش کرده بود..!گفت یارب از چه خوارم کرده اى
برصلیب عشق دارم کرده اى...خسته ام زین عشق دل خونم نکن..من که مجنونم، تومجنونم نکن...
مرداین بازیچه دیگر نیستم...این تو و لیلاى تو...من نیستم !!گفت اى دیوانه،لیلایت منم...
در رگت پنهان و پیدایت منم...
سالها با جورلیلا ساختى...من کنارت بودم ونشناختى...